بسمه الحق
یادداشتی بر مستند رؤیای بچههای آشور
بهاره حجتی
«ما وطن آوارگان را غربتی در کار نیست ………موج ناچار است در بحر از پریشان زیستن»
بیدل دهلوی
خالق رؤیای آشور
مستند رؤیای بچههای آشور فیلمیست از ساتیار امامی، کارگردان، مستندساز و عکاس شناختهشدهی مطبوعات. او که ریشه در کرانههای خزر دارد و زادهی بندرگز است در دومین مستند خود، روایتگر مکانی خاموش و متروک است؛ تنها جزیرهی دریاچهی خزر، آشوراده.
وی در نخستین اکران این مستند که با همت «شبهای بخارا» چهاردهم اسفند ۱۴۰۱ در تالار فردوسی خانهی اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد از تصویری یاد میکند که از کودکی تاکنون، همواره با اوست: «وقتی بچه بودم بارها و بارها پیش میآمد که با پدر به ساحل برویم. همیشه منظرهی جالبی در آنجا برایم وجود داشت؛ خط باریکی از خشکی که میان دریا غوطهور بود. آن درختچههای سبز از دور و این قاب فریبنده در نگاهم ماندگار شد. بعدها که پایم به آشوراده باز شد سبک شبهروسی خانهها، قلعه، حمام و دیگر بناهای آنجا که اینچنین با زیستگاه ما تفاوت داشت مرا افسون کرد.»
بازگشت به وطن
پیشانینوشت مستند مزین به آیهی چهل سورهی حج است: «آنان که به ناحق از سرزمینشان رانده شدند.» و درونمایهی اثر بر اساس همین آیه شکل میگیرد.
نخستین مواجهی تماشاگر با فیلم این صحنه است: مردی سیاهپوش، عَلَم به دست، آرام و خموش پشت به دوربین بر اسکلهای چوبی قدم میگذارد. روبهروهمآغوشی دریاست با آسمان. فیروزهای و نیلی. دلفریب و دلافروز و آشوراده بسان زنی تنها در نجابت نقرهگون خزر آرامیده است. گویی آبی که سرریز کرده و دریا را ساخته، اشک گذشتگانی است که اکنون بهنیکی پذیرای این جمع غریب و دورافتاده نیستند.
رؤیای بچههای آشور مستندیست که از نگاه راویان مختلف روایت میشود؛ سه مرد و یک زن. با بازگشت آنان به آشور قصه آغاز میشود. هر کدام از راویان بهتنهایی و در صحنههایی مجزا از تجربهی زیستهی خود در آشوراده میگویند. از روزهایی که نبض زندگی زیر رگهای پرخونِ آشوارده منبسط بود و مادران پای تنور، نان میپختند و پدران کفال و کپور و خاویار راهی سردخانههای شیلات میکردند. از شبهایی که صدای زوزهی گرازها و هوهوی باد تا دم پرچین حیاط میآمد و دل آشوریها را نمیهراساند تا غروبهای پرابری که باران با ناودان، سمفونی سحرانگیزی به راه میانداخت و سپیدهدمِ فرداروزش برگ درختچههای ازگیل و انار، سبز و مخملی و آبچکان بود. از سینماها و کلوبهای شبانه و آوازهخوانها و هنرمندانی که به آن دیار سفر میکردند تا جشنها و عزاداریهایی که مردم یکدست و یکدل پیش میانداختند. از مسجدی که بنا کرده بودند و لابهلای سنگچین دیوارش سکهی پول پنهان کرده بودند تا گرمابهای که دوشهایش آب شیرین نداشت و مجبور بودند با چند سطل آب که جیرهی روزانه بود و خارج از جزیره تأمین میشد حمام کنند. از خانهی قدیمی خوزینی که لوکیشن فیلم شیلات با هنرمندی زندهیاد داوود رشیدی بود تا مغازهی آقای فتحی که تنها مغازهی بهجامانده از آن دوران است. از دیوارنوشتههای روزهای پرالتهاب انقلاب تا محفلهایی که مأمن گروههای مختلف سیاسی بود آنچنان که به موجب همین مناسبات به جزیره لقب لنینگراد داده بودند.
این خاطرات در حالی از زبان راویان روایت میشود که آنان تنها و پرغم در آشورادهی امروز که دیگر هیچ شباهتی به آشورادهی دیروز ندارد راه میروند. بر علفزارها، درختچهها و دیوارهای ویران دست میسایند آه میکشند بر زمین چاکچاک و خشک ساحل میایستند و روبه دوربین هر کدام به نحوی هر بار این سؤال را میپرسند که: «چرا رانده شدیم؟» در سکانسهای پایانی مستند یکی از راویان از اتفاقی میگوید که سرنوشت مردمان آشور را دگرگون کرد: آب دریا بسان سونامی بالا آمده و خانهها و مغازهها را بلعید. شبی در میانههای سال ۱۳۷۰ بود و پس از آن مردم دسته دسته از آشور به شهرهای دیگر کوچانده شدند و بعد از پایینآمدن آبِ دریا هرگز اجازهی ورود به جزیره را پیدا نکردند. چند سال بعد یکی از اهالی که سالهاست ساکن خارج از کشور است، همسرش را به ایران و آشوراده میفرستد تا برایش از زادگاهش فیلم بگیرد. فیلمی سیاه و سفید که با دوربین هندیکم گرفته شده… و چندنفری سوار قایقاند. مردی میان آنها ایستاده و کوچهپسکوچههای مغروق آشوراده را پارو میزند. خانهها فرورفته در آب و بناها در دریای خزر نیمهمدفون که یادآور وطن نامعلوم و خانوادهی ازدسترفتهی فیلم «دشت گریان» به کارگردانی تئوآنجلوپولوسِ یونانی است.
در باب زیباییشناسی این رؤیا
ساتیار امامی در این مستند گرچه با تصویر و موسیقی درام خلق کرده است اما حقیقت ماجرا این است که سراغ مردمانی رفته که فراموش شدهاند. مردمانی که میخواهند با جادوی روایت و سینما خود را از بند نسیان برهانند و میکوشند تا صدایشان در شلوغی و ازدحام جهان مدرنیته شنیده شود. کارگردان هرجا که منابع اجازه داده از عکسها، اسناد و فیلمهایی که بیشتر مربوط به سالهای متأخر حیات آشوراده است، بهره برده و جایی که دستش از این موارد کوتاه بوده بازسازی و حتی تصویرسازی کرده است. استفادهی تأثیرگذار از عنصر صدا را میتوان به عنوان یکی از وجوه متمایزکنندهی این مستند در نظر گرفت. این ابزار توانسته است به ویژه در فرازهایی که از نبود عناصر بصری استنادی رنج میبرد، در کنار تصویرسازی به انتقال حس و قطع نشدن ارتباط مخاطب با اثر کمک کند. مثلاً در سکانسی یکی از راویان که زن است میگوید: «صبحها با صدای هدهد از خواب بیدار میشدیم.» و صدای هدهد در پسزمینهی فیلم با صدای زن همساز و همنوا میشود.
یکی از سکانسهای درخشان مستند مربوط به روز تاسوعاست. روزی که مردان علم به دست، زنان سیاهپوش و کودکان زنجیر به دست سوار کشتی سپیدی میشوند و موجهای پرزور و گلآلود خزر را به قصد آشوراده درمینوردند. از آن رو، این صحنه درخشان است که بازگشتیست دوباره به وطن آنهم در ردای مناسک و آیینی مقدس و آمیخته به شجاعت و مظلومیتِ بازماندگان آشور. چنین میزانسنی به آن دلیل سینماییست که در یک نقطهی خاص و در چشم دوربین این عناصر بهترین ترکیب را دارند و درک زیباییشناسانهای در تلفیق موسیقی و حرکت آرام کشتی به چشم میخورد آنچنان که از جهان پیرامون، جادوی مؤثری میآفریند تا روح را تسخیر کند.
در باب زیباییشناسی این اثر باز هم میتوان قلمفرسایی کرد چرا که ساتیار امامی با قدرت و تسلطش در قاببندی و بهتعبیری هنر عکاسی مستند را این لحاظ غنی و پربار کرده است. برای نمونه، یک لانگشات از جزیره کافی است. قایقهای رهاشده در علفزار، پاروها، پسروی آب دریا و پدیدار شدن زمینی پرشیار و تفتیده، سیاهپوش بودن آدمها، پرچم مشکی در اهتزاز و حرکت کُند و رو به پایین سوژهها در مرکز تصویر نشانگر روند اضمحلال و نابودی آشور است. و مخاطب با این پرسش مواجه میشود که این تصاویر چه چیز را تداعی میکنند؟ سوگواری برای مکانی ازیادرفته؟ یا تنهایی شکننده و خاموش این خاک را؟ جزیرهبودنِ آشوراده به آن حالتی انتزاعی، درعینحال بهشدت طبیعی و بیهمتا بخشیده است و این سرزمین را تبدیل به نمادی کرده است که روزگاری آرمانشهر بوده و اکنون ویرانشهر. رؤیای بچههای آشور نمونهی کاملی از نوستالژی و آوارگیست با نشانههایی از سینمای دیستوپیایی. راندهشدن در صحنهبهصحنهی آشور غمگنانه موج میزند و وطن گمگشته بهمثابهی طلسم اودیسهی هومر و تقلاهایش برای بازگشت به سرزمین مادری دل را میخراشد.
این مستند فریاد وطنپرستی آدمهاییست که چرخهی جلای وطن هنوز دوران کامل خویش را برایشان طی نکرده و نخواهد کرد چرا که هنوز نمیدانند به کدامین گناه رانده شدهاند؟!
پایان