تامی ۱۲۷ و درخت توت شرابی کوچه صدیق > علیرضا کریمى صارمى<

علیرضا کریمى صارمى عکاس و مدرس دانشگاه علم و صنعت ایران

از سال های دور، درختی کهن سال در کوچه صدیق، سایه سار بازی بچه ها بود. همه ما، زیر سایه آن درخت بازی کرده ایم. چه رؤیاها و تصورات عکاســانه ای که داشته ایم و چه سخن ها که از آرزوهای مان گفته ایم. درخت کهن سال، مانند مادری مهربان، سایه خود را بر ما می گسترانید و همواره ما را از گرمای آفتاب تابستان محافظــت می کرد و تأللــو نور خورشــید از البه الی شــاخه ها و برگ های او فضایی خیال انگیز و رمانتیک را ایجاد می کــرد. خرداد که می شــد، همه ما رنگی می شــدیم؛ یعنی دســت و صورت و لباس های مان رنــگ ارغوانی می گرفت و من با دوربین عکاســی ام، تامــی ۱۲۷ و دنیایی از خیال و تصویر، به همراه همه بچه های کوچه صدیق، میهمان درخت توت شــرابی بودیم. البته فقط ما نبودیم، گنجشــکان محله ما هم بی نصیب نبودند، آنها با خود میهمان هم می آوردند، چلچله ها بودند و مرغان عشــق. هر صبح زود، قبل از اینکــه من و دوســتانم بــه زیر درخت بنشــینیم و خیال پــردازی روزانه خود را آغاز کنیم و آنها ژســت بگیرند و من از آنها عکس، گنجشکان سحرخیز آمده، هم سرایی سپیده دم خود را آغاز و نوک و پاهای خود را با توت شرابی، قرمز می کردند، آخر می خواستند مثل مرغان عشق، زیبا و رنگین باشند. حتما سخن ها با هم داشتند؛ چون صدای جیک جیک مستانه آنها سخن از ِّ بی قراری داشت و حدیثی بود از سر درون و ما بی خبر از اندیشــه آنها. شــاید به دنبال یار بودند و شــاید به ِ دنبال دیار. طنازی ها داشتند با هم در سحرگاه کوچه صدیق. البته در طول سال این گونه نبودند. فصل توت شرابی که می شد و همنشینی با مرغان عشق، آنها نیز دگرگون می شدند، جســت وخیزهای عجیبی داشتند، انگار در تدارک جشــن و ســروری مهرانگیــز بودند. عصرها هم که می شــد، میهمانان دیگری داشت این درخت توت شرابی. شــیرین، دختر همسایه بغلی ما ِ که با فرهاد، پســر یکی دیگر از همسایه ها تازه نامزد کرده بود، یواشــکی می آمدند زیر درخت توت شرابی و با هم می خندیدند. البتــه فرهاد توت هم می چید، ِ این نبود که فقط بخندند. شــیرین هم مثل گنجشکان کوچه صدیق، توت شرابی دوست داشت؛ اما او توت نمی چید؛ چون می ترســید ســرخی رنــگ توت روی انگشــتانش بماند و بعد برای خانواده ســؤال برانگیز شــود. فرهاد توت می چید و با شــادمانی در دهان او می گذاشــت و هر دو بــا هم از تــه دل می خندیدند. مثل فیلم ســینمایی بــود، ما هم که یواشــکی آنها را می پاییدیــم، می خندیدیم و البته به کســی چیزی نمی گفتیم. روزگار خوشی بود، این درخت برای اهالی محل بســیار قابل احترام بود. فکر می کنم همه با این درخت توت خاطره ها داشــتند. آنها معتقد بودند که کسی حق ندارد شاخه ای از آن را بشکند؛ زیرا درخت توت نظر کرده اســت و گناه دارد. شــاید این حرف ها بــرای حمایت از محیط زیســت و حفظ درختان بود؛ ولی واقعیتش این بود که توت های درشت و شیرینی داشــت و از همه مهم تر هــزاران خاطره برای اهالی محل. عاشقی روی تنه درخت نوشته بود: «ف، عزیزم تا جهان باشد نخواهم در جهان هجران عشق عاشقم بر عشق و هرگز نشکنم پیمان عشق. آمدم ولی نیامدی، توت ها دارند تمام می شوند. به قربانت. ایرج» و برای تأکید بر عشــق آتشینش، قلبی تیر خورده را کشیده و با توت، شرابی رنگش کرده بود، واقعا ذهن خالقی داشت. بســیاری نوشته بودند از این گونه ســخن ها… جالب است که در آن زمان اکثر این ارتباطات عاشقانه، به ازدواج ختم می شد و چند ماه بعد همیشــه بعد از ماه محرم و صفر در محله ما عروسی بود. دوباره بچه های آنها زیر درخت توت شــرابی بازی می کردند و این سیر همچنان تا سال ها ادامه داشت؛ تا اینکه طرح ساماندهی بافت فرسوده شــهر آغاز شــد و خانه های قدیمی و باصفا تخریب شدند و جای شان برج هایی جدید و عاری از احساس، سر به فلک کشید. ساختمان های جدید عقب نشینی ِ کردند و درخت کهن سال کوچه صدیق، ناگهان خود را یکه و تنها در وســط کوچه ای عریض یافت. پس از مدتی آن یار دیرینه عشق باز را مزاحم تردد ماشین ها تشــخیص دادند و کمر به قتل او بستند، شبانه آمدند و بریدند و بردند. از آن زمان تا به امروز دیگر کسی در کوچه صدیق جیک جیک گنجشکان عاشق را نشنیده و دســتان و لبان بچه ها، با توت شرابی رنگین نشده. شــاید نوای خوش تار و سه تار پیچیده در شهر، آوای عاشقانه همان کهن درخت کوچه صدیق باشد که تن خسته و قطعه قطعه شــده او، همچنان دل می دهد به دلشــدگان و هر زخمــه بر تارهای آن ســه تارها، نوای عاشــقانه ای اســت، طنین افکن از ســال های ِ عاشقی ِ درخت کهن سال کوچه صدیق، برای بچه ها، گنجشک ها و عاشقان، کوچه ای که دیگر امروز نامش صدیق نیست

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *