گذار از مسیر عکس (۱)

این کتاب به شرح وقایع و موضوعاتی می پردازد که در مسیر زندگی حرفه ای یک عکاس رخ داده است. محتوای کتاب از لحنی ساده و داستانی برخوردار است. نویسنده با روایت خاطراتی که در طول زمان پیرامون حرفه و هنر عکاسی برایش پدید آمده تلاش کرده به شرح وقایعی بپردازد که به واسطه اختلاط میان زندگی هنر و حرفه ی او در مسیرش پدیدار شدهاند. او تجربیات زیسته ای را مطرح کرده است که معمولا برای هر یک از اهالی هنر به گونه ای رقم میخورند اما اغلب نا گفته باقی می مانند.

 

مقدمه
مدتها بود قصد نوشتن مطالبی را داشتم که به دوربین و لنز و دیافراگم مربوط نمی شوند اما به یقین در پیرامون فعالیتهای یک عکاس نقشی موثر و جریان ساز ایفا می.کنند
شیوع جهانی ویروس کرونا اگر چه تلخ و دردناک بود اما در عوض برای نوشتن این مباحث در قرنطینه خانگی مجالی فراهم کرد
من در این کتاب به بهانه تعریف خاطرات واقعی و با زبانی داستانی سه موضوع اصلی را دنبال کرده ام
محور اصلی که رد پای آن تقریبا در تمام بخشهای کتاب دیده میشود به اختلاطی جدایی ناپذیر اشاره دارد که حرفه عکاسی با زندگی عکاس برقرار می کند و تلاشم بر این بوده که این پیوند از وجوه متعددی مورد بررسی قرار گیرد در این راستا سعی کرده ام با ذکر ماجراهای حقیقی و مثالهای مرتبط زوایای این موضوع را برای خواننده روشن تر و ملموس .کنم
دومین موضوعی که در میانه کتاب به آن پرداخته ام اختصاص به بررسی پیامدهایی دارد که به دنبال عکاسی دیجیتال پا به عرصه گذاشتند و منجر به تغییر ساختار عکس و عکاسی شدند شاید برای عکاسان امروزی کمی عجیب و حتی مُضحک باشد که علی رغم گشایشی که پس از ظهور فن آوری دیجیتال در حیطه اجرا و خلاقیت برای عکاسان فراهم شد چرا بازهم از جانب برخی از افرادی که با عکاسی آنالوگ آشنایی داشتند نوای افسوس شنیده میشود و به چه دلیل هنوز
دلشان برای آن شیوه دشوار عکاسی تنگ می.شود ثـ
از آنجا که من به نسلی از عکاسان تعلق دارم که دوران فعالیتشان قبل و بعد از ظهور فناوری دیجیتال جریان داشته سعی کردم در حد بضاعت خویش و از زاویه نگاه خودم با تشریح بخشی از تحولات میدانی که شاهدشان بوده ام پاسخ این سوال را بیابم
و اما مضامینی که در بخشهای پایانی کتاب به چشم میخورند گروهی از مباحث نظری را شامل میشوند که در حیطه ی عکاسی صنعتی و تبلیغاتی جریان دارند. از آنجا که عکاسی تجاری در طی حیات نسبتاً طولانی خود در کشور ما همواره از فقر تئوری رنج برده است امیدوارم طرح این نظریات بی ادعا بهانه ای باشد برای افزایش گفت وگو میان صاحب نظران و محرّکی برای شنیدن عقاید و
سؤالات بیشتر.
داریوش کیانی خرداد ۱۴۰۱

 

داستان اول

راس ساعت دوازده

چند روزی مچاله شده ته جیبم جا خوش کرده بود یک بار هم نزدیک بود اشتباهاً به جای بلیط اتوبوس آن را به رانندهی شرکت واحد .بدهم روی آن با مدادی کم رنگ یک شماره تلفن و یک اسم نوشته شده .بود
یک روز بعد از ظهر جلوی درب دانشگاه یکی از همکلاسیها بی مقدمه آن را از توی کیفش در آورد و به من داد و گفت اگر تمایل دارم کارآموزی کنم با آن شماره تماس بگیرم
خوب میدانستم کار کردن در کنار یک عکاس حرفهای میتواند برای دانشجوی سردرگمی مثل من مفید .باشد با این حال از سر بیخیالیهای دوران ،جوانی پیگیری موضوع به تعویق افتاده بود تا اینکه روزی در دانشگاه سر کلاسی خسته کننده نشسته بودم و داشتم یواشکی چُرت میزدم استادمان با صدایی یکنواخت درباره ی سیستم عامل داس که همان موقع هم منسوخ شده بود مثل گوینده های اخبار یک بند حرف میزد درس ،عمومی دشوار و غیر قابل فهم بود یکی از بچه ها مجله ی «تصویر» را بسته بود و گذاشته بود روی نیمکت اشاره ای به او کردم و مجله را برداشتم چند صفحه را ورق زدم تا رسیدم به صفحاتی که عکسهای پایان نامه ی یک دانشجوی عکاسی را چاپ کرده بود موضوع پروژه اش پرتره ی عکاسان حرفه ای ایرانی بود سوژه هایش از میان عکاسان شاخههای مختلف مثل عکاسی خبری عکاسی طبیعت مستند ،اجتماعی تبلیغاتی و صنعتی انتخاب شده بودند برخیشان چهره های جدی و پرجذبه ای داشتند و بعضی دیگر خندان بودند و خوش مشرب به نظر می آمدند
بین آنها یک عکس سیاه و سفید هم بود از مردی با سبیلی تاب داده و پشت موهای بلند که تا روی شانه هایش آمده بودند پوستش کمی آفتاب سوخته بود به نظر نمی رسید به چهل سال رسیده .باشد سر حال و قبراق و خوش تیپ در کنار یک جیپ آمریکایی ایستاده بود و دوربین قطع بزرگ پرتابلی را در دست داشت زیر نور آفتاب پلکهایش کمی جمع شده .بودند نگاهش نافذ .بود قد نسبتا بلند و اندام متناسبی داشت زیر سبیلهایش لبخند ملایمی دیده میشد کنار عکس نوشته
شده بود «فرهود حقی، عکاس صنعتی
یاد آن تکه کاغذ افتادم با نوک انگشتهایم ته جیبم را گشتم کمی طول کشید ولی به همان شکل مچاله شده پیدا شد با عجله آن را باز کردم و نامش را تطبیق
دادم خودش بود
صبح روز بعد با آن شماره تماس گرفتم
– «الو… سلام عرض میکنم
سلام) حسین (جون…
بعدها فهمیدم ،حسین یکی از دوستانش لهجه ی غلیظ اصفهانی .دارد حالا اینکه چرا من را با حسین اشتباه گرفت نمیدانم به هر حال برای ساعت دوازده وعده کردیم و من ده دقیقه مانده به قرار زنگ دفترش را زدم در باز شد و از بالای راه پله صدایی .آمد گفت «طبقه ی پایین منتظر باشید
جلوی پایم چند پله به سمت پایین میخورد و در انتها یک درب چوبی قرار داشت که با فشار اندکی باز شد. به محض ورود مات و مبهوت شدم پشت آن درب دوربین ها و سه پایههایی با ابعاد بزرگ بودند که تا آن روز من حتی تصویرشان را هم جایی ندیده بودم تجهیزاتی که جوان دانشجویی مثل من آرزو داشت بهشان دست بزند چه برسد که با آنها کار کند.
بعد از چند دقیقه چشم چرانی از وسط استودیو عبور کردم و در اتاق مجاور روی مبلی راحتی که انگار برای مراجعین در نظر گرفته بودند نشستم راس ساعت دوازده آمد پایین ملاقات ما کوتاه بود شاید نیم ساعت دست و پایم را گم کرده بودم بیدرنگ از او درخواست کردم تا اجازه دهد نزد او کارآموزی کنم . او هم شرط و شروط زیادی داشت جدی تر از عکسش .بود فهمیدم که دستیار قبلی اش به تازگی مهاجرت کرده و از ایران رفته بود ظاهراً وقت خوبی از راه رسیده بودم در آخر، وعده داد که زمان انجام یکی از پروژه ها خبرم خواهم کرد با این حال نمیدانم چرا ته دلم احساس میکردم که او زیاد از من خوشش نیامده .است البته بعدها فهمیدم که چرا
روزی که جواب کنکور آمد پدر بزرگم هنوز زنده بود خواست تشویقم کرده باشد گفت تو آدم هیکل گنده و جونداری ،نیستی عکاسی هم کار آسون و ظریفیه این رشته برای تو خوبه
خودش نانوا بود و خوش قد و بالا شنیده بودم زمانی که جوان تر بوده روزی هفتاد گونی آرد میپخته است
چند سال بعد یک روز در حوالی شهر گرگان داشتم از نردبان یک دگل منبع آب بالا میرفتم تا از نمای کُلی یک کارخانه ی روغن کشی عکاسی کنم ارتفاع نردبان فلزی حدود بیست متری میشد شاید هم بیشتر روی زمین مناسبترین لنزم را بستم و تنظیمات دوربین را طوری آماده کردم که وقتی رسیدم آن بالا فقط قاب بندی کنم و عکس را .بگیرم

باد سردی می.وزید هرچه میرفتم بالاتر شدیدتر هم میشد تا جایی که شدت باد دگل را این طرف و آن طرف می.برد ترسناک .بود انگشتهایم یخ کرده بودند و حرکتشان کند شده بود چیزی به آخر راه نمانده بود که ناگهان یکی از آن پله های میله ای زیر پایم کنده شد خوشبختانه دستهایم را محکم گرفته بودم و پله هم فقط از یک طرفِ زنگ زده بریده شد ولی چنان از وحشت خشکم زد که برای مدتی نردبان را بغل کردم و بیحرکت چسبیدم به آهن سرد در هیاهوی ،باد صدای
فریاد دستیارم را شنیدم که میپرسید حالتون خوبه؟… کمک نمیخواین؟…
هیچ وقت به دستیارهایم اجازه نداده ام که از منبع آب بالا بیایند یا داخل سبد جرثقیل سوار شوند خدا را شکر این پهپادهای تصویر بردار چند سالی است که تا اندازه ای ما را از شر این موقعیتهای خطرناک خلاص کرده اند
با مکافات چند پلهی باقی مانده را هم بالا رفتم و خزیدم روی بالکن باریکی که دور تا دور منبع چرخیده بود جرأت ایستادن .نداشتم همه چیز همزمان با صدای بی وقفه ی باد تکان می.خورد دوربین را از داخل کیف درآوردم و نیم،خیز از لابه لای نرده ها چند فریم عکس گرفتم کارخانه ی وسیعی بود دو سه دقیقه گذشت کمی ترسم ریخت بلند شدم و نشستم و پاهایم را از لبه آویزان کردم چشمم افتاد به شلوارم که کمی بالاتر از زانو سوراخ شده بود و پوست پایم دیده میشد از آن بالا به اطراف کارخانه نگاه کردم دشت قشنگی بود چند فریم دیگر عکس گرفتم یاد پدر بزرگم افتادم زیر لب :گفتم: «باباجون، کاشکی اینجا بودی و میدیدی که عکاسی چقدر آسون و «ظریفه
تهران که برگشتم رفتم شلوار بخرم فروشنده خواست برای انتخاب مناسب کمکم .کند پرسید: ببخشید میتونم بپرسم کارتون چیه؟
:گفتم من صبح تا ظهر از دیوار راست بالا میرم و بعد به داخل یک دفتر شیک دعوت میشم و با مدیر عامل مینشینم نهار میخورم شلواری میخوام که به درد هر دو کار بخوره
طرف فکر کرد دارم نمک میریزم پوزخندی زد و گفت پس بهتره دو تا شلوار
ببرین
شاید بیراه نمی.گفت به هر حال عکاسی یک فعالیت چندوجهی است شخص عکاس در عین حال که برای خلق زیبایی تلاش میکند همانند یک ورزشکار ژیمناست به استقامت بدنی و تمرکز ذهنی نیاز دارد و همانند یک شطرنج باز باید توان حسابگری در محدوده زمان را داشته باشد و چیزی که آن را دشوار میکند لزوم انجام همزمان این کارها .است برخی از ویژگیهایش با دیگر حرفهها تشابه دارد اما با بیشتر مشاغل متفاوت است.
گروهی از حرفه ها بر پایه ی عملکرد فیزیکی هستند مثل مونتاژکاری و بعضی دیگر روی محور فعالیتهای ذهنی می چرخند مثل حسابداری اما یک پزشک جراح مجبور است کنشهای فیزیکی و ذهنی را همزمان به کار برد این گونه فعالیت ها به مراتب چالش برانگیزترند و عکاسی از این دسته است اگر به آن رو
بدهیم مدام دلش میخواهد هر دو نیمکره ی مغز را در آن واحد به کار گیرد
هر پروژه عکاسی که شروع میشود فقط ابتدا و گاهی هم انتهای آن قابل تصور .است مسیرش آبستن حوادث غیر مترقبه و ذاتش دشمن روزمرگی است شغل آسانی نیست شاید بتوانم بگویم که اصلاً شبیه شغل نیست عشق و حماقت و عقلانیت را با هم میخواهد و اگر هر کدام از این سه عنصر را از آن ،بگیری یک جای کار می لنگد.
فرهود حقی همیشه میگفت عکاسی جمع اضداد .است بیراه نبود اگر در آن اولین ملاقات از من خوشش نیامد. در واقع او گمان برده بود من آدم مناسبی
برای این کار نیستم از نظر ،او من یک آدم بیدست و پا بودم که البته بودم جوانی خجالتی و فاقد اعتماد به نفس او خوب میدانست که عکاسی بیرحمانه آدم هایش را به چالش میکشد آنقدر که یا حذف میشوند یا دست و پا در
می آورند

 

منبع کتاب گذر از مسیر عکس نوشته داریوش کیانی / انتشارات پرگار

 

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *