گیسوانم در باد / تنها راه از دست ندادن نداشتن است: مریم زندی

در گیتی تصویر تصمیم داریم یادداشتها و پیش گفتارهای عکاسان و نویسندگان را مرور کنیم،برخی از یادداشتها در ابتدای کتابها و مجموعه آثار عکاسان شاید کمتر خوانده و دیده شده باشند امیدواریم این سلسله یادداشتها کمکی برای ادامه راه عکاسان جوان و علاقمند قرار بگیرد.

یادداشت مریم زندی از پیشروان عکاسی در ایران و مقدمه نادر ابراهیمی برای مجموعه عکس گیسوانم در باد بسیار خواندی است.این کتاب توسط انتشاراتی نشر نظر در سال ۱۳۹۸ با تیراژ۱۴۰۰ نسخه به چاپ رسیده بود.

 

تنها راه از دست ندادن نداشتن است | مریم زندی

این عکس ها سیاه مشقهای من است در روزهای دور تلاش و تجربههای من است در شروع عکاسی در زمانی که نمیدانستم عکس خوب چیست و نگاه عکاسانه کدام است از چه چیزی و چگونه و به چه دلیل باید عکاسی
کنم سیاه مشق های روزهای سر در گمی که آن را در بیشتر کسانی که شروع به عکاسی کرده اند دیده ام امروز که با نگاه عکاسی با تجربه به این عکسها نگاه میکنم غیر از جنبه سندیت ،آنها میبینم عکسهایی درست و عکاسانه هستند و دوست داشتم در جایگاه اولین عکسهایم دیده شوند شاید هم تلنگری باشد در لحظه ای برای آنهایی که در شروع ،راه اند که من خودم را در آنها میبینم آنها ادامه من هستند
این عکسها مال روزهای خوب است روزهایی که ذهنم از عکس و خاطره خالی بود روزهایی که صاحب وسیله شگفت انگیزی شده بودم به اسم دوربین عکاسی و میخواستم از پنجره کوچک آن به دنیا نگاه کنم روزهایی که عکس برایم زندگی لحظه ها بود نه مرگ لحظه ها روزهایی که در ذهنم تصویرهای زیبا و مهربان ،داشتم روزهایی که هنوز هوا پاک ،بود روزهایی که میدانستم در اولین درخت جنگل چه کسی خانه دارد قارچ قرمز کجا روئیده ، روزهایی که دانههای باران را می شمردم روزهایی که آغاز به دست آوردنها بود و از دست دادنها شروع نشده بود و از آن تصویری در ذهنم .نداشتم

این عکسها مال روزهایی است که ذهنم پر از تصویر کشتار و بی عدالتی ،نبود روزهایی که هیچ تصویری از بچه های خاکی و خون آلود سوریه نداشتم روزهایی که ذهنم پر از تصویر انواع چوبههای دار ،نبود تصویری از پناهجویان غرق شده ندیده بودم روزهایی که ذهنم پر از تصویر حیوانات پوست کنده شده و جنگلهای سوخته نبود روزهایی که هنوز تصویر روشنی از مرگ و جنگ و بی عدالتی نداشتم امروز که به این عکسها نگاه میکنم فقر و بی عدالتی را در آنها هم میبینم ولی آن روزها ذهن من بی تجربه و امیدوار بود.
این عکسها مال روزهای خوب .است روزهایی که مرگ را نمیشناختم مهر پدر تکیه گاهم بود و از مهر مادر سرشار میشدم بدون آن که بفهمم و فکر میکردم همیشگی .است برادر خوبم در کنارم بود و برایم از مبارزه و هنر میگفت و فکر میکردم همیشگی .است خواهر بزرگتر و خواهر کوچکم که در کودکی همبازی ام بود و در بزرگی مدل عکسهایم در کنارم بودند نمیدانستم قرار است تصویر مرگ همۀ آنها را در ذهنم داشته باشم نمیدانستم و چه خوب که نمیدانستم
زمانی که در گرگان دیپلم دبیرستان را گرفتم و در دانشگاه تهران در رشته حقوق و علوم سیاسی قبول شدم از این که باید گرگان را ترک میکردم بسیار غمگین بودم یک روز به دوستم فرزین مقصودلو که اتفاقاً شباهت ظاهری زیادی به هم داشتیم گفتم دور بینش را بیاورد من دوربین عکاسی نداشتم و از من در تمام گوشه و کنارهای خانه و اتاقم و روی درختها و با گربه ها و کبوترهایم عکس بگیرد که یادگار داشته باشم هر دو شاد بودیم و .نوجوان آن روز نمیدانستم که من بی دوربین عکاس خواهم شد و دوست زیبا و مهربان من سرنوشت تلخی خواهد داشت. آن روز از مرگ او در ذهنم تصویری نداشتم سال ۱۳۴۸) نادر (برادرم)، یک دوربین ریکوی تک لنزی برایم .خرید یادم نیست که من خواستم یا او به مناسبتی برایم خرید به هر حال صاحب دوربین عکاسی شدم؛ ولی قبل از آن ،هیچ ،مطالعه توجه یا علاقه ای به عکاسی
نداشتم اصلاً یادم نیست چرا این دوربین خریده شد شاید چیزی به اسم تقدیر وجود دارد!
تهران دانشجو بودم و با نادر در خانه ای در امیرآباد زندگی میکردیم؛ ولی همچنان دلتنگ گرگان شهر سبز مرطوب محبوب کودکی هایم بودم از هر فرصتی استفاده میکردم که به گرگان بروم آنجا امکان عکاسی و سوژه بیشتر بود بیشتر تعطیلات و البته تابستان با اتوبوس یا قطار راهی گرگان می.شدم همیشه پدرم دَم در منتظر رسیدنم بود وقتی از خیابان به کوچه مان میپیچیدم او را میدیدم که با زیر پیراهنی سفید و شلوار با عینک روی ،سر در حالی که سیگار میکشید دم در زیر یاسهای خوشبویی که از دیوار منزلمان به کوچه آویزان بود، ایستاده و منتظر من است.
آن روز نمی فهمیدم او چقدر بزرگ است و چقدر عاشق من و خواهرانم او خواهرانم را دو طرفش می خواباند و بغل میکرد و مرا روی سینهاش میگذاشت و میگفت مریم ولیعهد من است!
و
کاش با آگاهی و درک امروزم میتوانستم یک لحظه او را در آغوش بگیرم و همه محبت و احترامم را نثارش .کنم یک بار شنیدم که میگفت اگر پسر داشتم نامم زنده میماند کاش زنده بود و میدید که نامش را بیشتر از یک پسر معمولی زنده نگه داشته ام
در حیاطمان چند درخت نارنج و قطره طلا .داشتیم اگر فصل چیدن میوه ها تمام شده بود چندتا از آنها را آن قدر روی درخت نگه میداشت تا من به گرگان بروم و میگفت نگه داشته ام تا تو بیایی بچینی
پدرم در ده ،شیرنگ تقریباً ۴۰ کیلومتری گرگان حدود سی هکتار زمین زراعی داشت با شریکش عباس ،بنایی در آن پنبه می.کاشتند کارگرانی که روی زمین کار میکردند بیشتر زابلی بودند از زابل کوچ کرده بودند و در تعدادی اتاق کاه گلی روستایی که کنار مزارع ساخته بودند زندگی میکردند البته شریک پدرم هم با خانوادهاش چند سال آنجا زندگی می.کرد
تعدادی از عکسهای این کتاب از زابلیها و در همین محل گرفته شده است از حدود ده سالگی با پدرم سر زمین میرفتم و با بچه های آقای بنایی و بچههای زابلی در گرد و خاک و لابه لای بوته های پنبه و هندوانه و ذرت بازی میکردیم از آن روزها خاطرات زیبایی دارم که وقتی صاحب دوربین شدم سعی کردم بعضی از آنها را تبدیل به عکس کنم نمیدانستم برای امروز خواهد بود و این کتاب
خاطراتی از بچه های همبازی ام از زنهای بلوچ و زابلی که روی پارچه سوزن دوزی میکردند و من ساعتها می نشستم و نگاهشان میکردم از مزارع پنبه و گندم زیر ،آفتاب از آبشار پنبههای آویزان از بوته ها از هندوانه های داغ شده زیر آفتاب که به زمین میزدیم و فقط گلش را میخوردیم از ذرتهای کوچک سبزی که از بوته میکندیم از نانهای داغ سر تنور با عسل محلی و از ملخ های زندانی در شیشه
بچه ها یک الا کلنگ عجیب با تنهی یک درخت درست کرده بودند که میتوانست به سرعت هم بچرخد هر دفعه ما به سر زمین میرفتیم من یکبار از این الاکلنگ پرت میشدم و با دست و پای زخمی به خانه میرفتم؛ ولی باز دوست داشتم سوارش شوم

دوربین عکاسی برای آنها آن قدر تازه و عجیب بود که هیچ عکس العملی نشان نمیدادند و شاید اصلاً نمیدانستند من در حال انجام چه کاری .هستم شاید هم چون دختر ارباب بودم چیزی نمیگفتند ولی همیشه آرام و خندان .بودند که هرگز از من رو پنهان کردند و نه هرگز خواستند که عکسهایشان را ببینند گاهی ،هم برای عکاسی از پدرم میخواستم مرا به مکانهایی عمومی ببرد مثل بیمارستان یا کارخانه پنبه و جاهایی دیگر فکر میکنم عکسهای ص ۴۶ و ۴۸ از اولین حلقه نگاتیوی باشد که من در سفر عکاسی کرده ام عکسی که مرا (عکاس) کرد عکس علی ،سگباز در یکی از سفرهایم به گرگان در سال ۱۳۴۸ گرفته شده است آن سال به سفارش مجله انجمن حمایت از حیوانات که عضوش بودم با خواهر کوچکم به رودخانه ای خشک و بی آب در اطراف شهر گرگان رفتیم و علی سگباز را پیدا کردیم این عنوانی بود که بچههای اطراف آنجا به او داده بودند؛ چون تعداد زیادی سگ را جمع کرده بود و برایشان غذا تهیه می.کرد من از او و سگهایش و در منزلش چند عکس گرفتم یکی از این عکسها را (ص) (۱۳۴) برای مسابقه عکاسی سراسری فرهنگ و هنر که در سال ۱۳۴۸ برگزار میشد فرستادم و جایزۀ اول مسابقه یعنی ۲۵ سکه طلا را بردم این اتفاق حتماً در تشویق من مؤثر بود.
ظهور و چاپ عکسهایم برایم مثل باز کردن شکلات خوشمزه ای بود که مدتهاست در جیبت داری به تهران که بر میگشتم نگاتیوهایم را میبردم ،فتو ،واهه چهارراه اسلامبول آقای واهه ارمنی بود و به من گفته بودند کارش در ظهور و چاپ خیلی خوب است خلاصه مشتری آقای واهه .بودم نگاتیوها را به او میسپردم و چند روز بعد میرفتم همه را چاپ شده در اندازه ای کوچک می.گرفتم نمیدانم آن روزها من کنتاکت زدن را بلد نبودم یا آقای واهه هم بلد نبود دانشجو بودم و هزینهٔ فیلم و ظهور و چاپ عکسها برایم مهم بود؛ به خصوص که دوست داشتم بعضی ها را بزرگتر چاپ .کنم چاپهای آقای واهه را هنوز دارم
وقتی میخواستم عکسها را تحویل بگیرم انگار که بخواهم درس جواب بدهم اگرچه همیشه شاگرد اول بودم یا به قرار عاشقانه ای بعد از هزار سال دوری بروم قلبم تاپ تاپ میزد و نگران و هیجان زده خودم را به فتو واهه میرساندم تا مطمئن شوم آنچه را عکاسی کرده ام روی کاغذ عکاسی هم صاحب شده.ام
سال ۱۳۴۸ پایان نامه لیسانسم را با دکتر کاظم معتمد نژاد در زمینه جامعه شناسی گرفتم که اولین تحقیق جامعه شناسانه درباره ترکمنهای ایران بود فکر کردم خوب است پایان نامه ام را با تعدادی عکس همراه کنم از کودکی با پدرم بارها به صحرای ترکمن و مناطق ترکمن نشین رفته بودم گنبد کاووس و گمیشان و آق قلا و بندر ترکمن و …. مردم خوب و مهربان ترکمن برایم غریبه ،نبودند اما عکاسی غریبه بود به مناطق ترکمن نشین اطراف گرگان رفتم و عکسهایی گرفتم این عکسها با تعدادی عکس که چند سال بعد ،گرفتم در سال ۱۳۶۲ در کتابی چاپ شد که اولین کتاب عکس من است و البته اولین کتاب راجع به ترکمنها در ایران و اولین کتاب قوم شناسانه عکاسی که در ایران چاپ شده است سال ۱۳۶۲ وقتی که از سازمان رادیو و تلویزیون بازخرید ،شدم مبلغ ۷۰ هزار تومان بابت سالهای کارم به من دادند که من هم آن را صرف چاپ کتاب ترکمن و صحرا در ۳۰۰۰ نسخه .کردم
به دلیل بی تجربگی من و نداشتن الگو و راهنمایی در زمینه تهیه چنین کتابهایی، چاپ کتاب خوب نشد آن وقت ها تبلیغات و شبکههای اجتماعی و غیره هم وجود نداشت برای همین کتابها روی دست من ماند
تعداد کمی فروش رفت و بقیه را به تدریج دور ریختم
با توجه به این که عکسهای کتاب ترکمن و صحرا عکسهای خوبی بود و دلم میخواست آنها را با چاپ و طراحی بهتری دوباره منتشر کنم بخشی از آنها را در این کتاب آورده ام به پیشنهاد ناشر قرار شد مقدمه کتاب را هم که نادر ابراهیمی نوشته ،بود دوباره چاپ کنیم که حرفهایش انگار مال امروز است نه ۳۵ سال پیش فکر میکنم سال ۱۳۵۰ بود که پدرم برای تماس با کمپانی نفتی شل به خاطر کشف مهمش در زمینه مبارزه با کرم خاردار که آفت خطرناکی برای مزارع پنبه بود به امریکا و ژاپن .رفت من از او خواستم یک دوربین عکاسی برای من بیاورد. سواد عکاسی ام کم بود هنوز هم کم است مجله و اطلاعاتی در مورد عکس و عکاسی هم به ندرت وجود داشت عکاسها را نمیشناختم فقط و فقط عکس می.گرفتم
شناختی از دوربین نداشتم نمیدانم از کجا و به چه دلیل مشخصات یک دوربین کانن غیر رفلکس با لنز ثابت را به پدرم دادم فرق دوربین رفلکس و غیر رفلکس را هم نمیدانستم این دوربین را هم به خاطر لنزش سفارش دادم چون اندازه دیافراگمش کمتر از یک یعنی ۹۵ ،صدم بود و فکر میکردم از همه بهتر است ! با همان لنز اولین باری که به جشن هنر شیراز ،رفتم در شب با نور کم توانستم عکسهایی بگیرم که دیگران نتوانسته بودند و در خبرنامه صبح فقط عکسهای من چاپ شد اما غیر رفلکس بودنش خوب نبود و در جشنهای دوهزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی در پاسارگاد که در آخرین لحظات و بدون لباس رسمی مرا هم جزو عکاسها برده بودند وقتی داشتم عکس میگرفتم یک عکاس خارجی به من گفت: «خانم بند دوربینت جلوی لنزته! کلی خجالت کشیدم
امروز که بعد از نزدیک به پنجاه سال عکاسی که انگار یک روز ،بوده چشمهایم را میبندم در سرم همه چیز به صورت عکس وجود دارد گاهی بعضی محلها یا وقایع را تنها از ویزور دوربینم به یاد می آورم انگار چشمم را که از پشت دوربینم بر میدارم دیگر یادم نمی آید و حالا وقتی عکسهایم را مرور میکنم میبینم همیشه آدمها نگاهم را جلب کرده اند و همیشه دوست داشته ام به آدمها و ارتباط آنها با جامعه ای که در آن زندگی میکنند بپردازم.
گفتم این عکسها مال روزهای خوب است روزهای دانشجویی و پول توجیبی گرگان پر از باران پنبه زارهای زیر آفتاب زنهای ،زابلی الاکلنگ با تنه ی درخت و…. انگار که در سیاره دیگری بوده ام. فقط با این عکس ها باور میکنم که آن اتفاقات وجود داشته.اند اگر خاطرات را به یاد نیاوریم انگار که اتفاق نیفتاده اند عکس کمک میکند خاطراتمان را فراموش نکنیم یا بهتر به یادشان بیاوریم
این عکس ها مال روزهای خوب است که لحظه به لحظه دورتر میشوند و محوتر؛ ولی هنوز پدرم را به روشنی م که زیر یاسها ایستاده و منتظر من .است منتظر ولیعهدش

مریم زندی
پاییز ۱۳۹۷

 

این درد چه خنجری به قلبم میزند… | نادر ابراهیمی

چند کلمه ای در باب صحرای ،ترکمن و این کتاب که حدیث مصور صحراست…

صحرای ترکمن سرزمینی ست در جنوب شرقی و مشرق دریای مازندران که بخش بزرگی از آن ترکمنستان شوروی است و بخش دیگرش ترکمن صحرای ایران و اشارات ما عمدتاً دربارۀ همین بخش است
درباره ساکنان این سرزمین شنیده میشود که میگویند ترکمنها اصالتاً ایرانی نیستند از آن سوی کوه ها آمده اند چندین قرن پیش و جا خوش کردهاند و ماندگار شدهاند؛ و این سخن چنان به جسارت میگویند که انگار آریاییها و اقوام و قبائل دیگر هرگز از آن سوی کوهها نیامده بودند و هزاران سال پیش از آنکه از آن سوی کوهها بیایند نیز همینجا روی همین خاک ساکن بوده!اند
اما حقیقت این است که این سرزمین که ایران نامیده میشود اگر بومیان و ساکنان اصیلی هم داشته بوده است فرهیخته و آرام و نیرومند با هجوم آریاها و به دست آریاها قتل عام شدند؛ و بی جهت نیست که اجداد والانژاد» ما برای عبور از سرزمین ،مازندران ناگزیر بودهاند که از هفت خوان «بگذرند و ضمن گذشتن بسوزند و بکشند و نابود کنند.
و برخی چنان از نیمه مغول بودن ترکمنها سخن میگویند که گویی مغولها طی صد سال زیستن در قسمت های پهناوری از ایران با هیچ کس در نیامیختند و ترکیب نشدند و فرزندانی تازه نژاد به بار نیاوردند؛ و آنچه
ما هستیم همان است که دست نخورده و خالص نه با عرب آمیخته نه با مغول بخشی از نژاد مهاجم ریاست
این نژادگرایان مضحک با سخنانی از این دست آنچه را به وضوح اثبات میکنند و کردهاند – فقط این است که نه معنای فرهنگ را در پویایی تاریخی اش میدانند نه معنای ملت را در روند دگرگونیهای دائمی،اش و نه به کل تاریخ را ،اما ترکمن ها که به ظاهر گروههای کوچکی از ایشان از مغولان بودهاند و الباقی از تیره های گوناگون ،ترکان صدها سال و شاید هم بیش از هزار و پانصد سال باشد که ساکن این بخش از این خاک هستند با فرهنگی ستبر ریشه و استوار با زبانی خویشاوند زبانها و گویشهای ،ترکی با سنتهایی هنوز پویا و کارآمد جملگی در گذشتههای دور اسلام پذیرفته با قدرتی شگفتی انگیز برای کار کردن و از نو ساختن و با شهامت و شرف و غیرت
باید به خاطر داشت این مهم که مظلومیت خاص صحراییان نیست و مردم قصبات و بلاد سراسر ایران همیشه از ستم سلاطین و حکام بدکاره به جان بودهاند در باب رنجهایی که به ویژه ترکمانان در طول تاریخ کشیده اند و زخمهای عمیقی که از شهان و شهزادگان و اجانب و اقارب خورده اند اینجا جای بحث نیست؛ اما این قدر میتوان گفت که هرگز آب خوش از گلوی مردم عادی صحرا فرو نرفته است؛ و باشد که .برود
اندوه تاریخی ترکمن ،را ،اما میشود در اشعار شاعر ملی بزرگ دو سده پیش ترکمنها مختوم،قلی یافت که چه
سوگوارانه و فریاد برآورده سخن میگوید
بودردا، بودردا…»
این درد این درد چه خنجری به قلبم میزند

مریم ،زندی مصور صحرا در این کتاب زمانی از اهالی حوالی دشت ترکمن بوده است و از عنفوان شباب شیفته مردم این صحرا و مجذوب منش و روش زندگی ایشان که دلیل در این زمینه فراوان است.
مریم زندی پایان نامه تحصیلی خود را در رشته حقوق ،سیاسی تحت عنوان ترکمن صحرا و ترکمانان نوشت که هنوز هم این کتاب به چاپ ،نرسیده یکی از معدود مراجع جمع وجور مربوط به ترکمنهای ایران است او در گروه ایران (پژوه به تهیه مجموعهٔ بزرگی از عکسها و اسلایدهایی که نمایشگر آداب و رسوم و زندگی روزمره ی مردم صحراست همت گماشت و نتیجه گمان که بیش از دو هزار عکس و اسلاید باشد همین چندی پیش در نمایشگاهی که در موزه ای درباره ترکمنهای ایران برپا شد عکس ها کلاً از مریم زندی بود. دلبستگی مریم به مردم صحرا او را بر آن داشت تا نمایشگر عفاف و شهامت زن ترکمن در صدای صحرا باشد و نیز در ،آتش بدون دود او سفرهای فراوانی به صحرا داشته است و با صحراییان آن قدر اخت و همزبان هست که باز هم پذیرای او باشند و رو از او پنهان نکنند
بنا بر آنچه گفته ،آمد ،اینک حق اوست که گزارشگر ایشان باشد و نخستین مجموعه عکسهایش را در باب زندگی ایشان به نظم در آورد
اما از مسئله «ترکمن شناسی که بگذریم مریم زندی عکاس به راستی مسلط و هنرمندی نیز هست اگر به برادری با او ممهور نبودم و پیشینه همکاری سالیان سال با وی ،نداشتم سخن در ستایش هنر عکاسی او ظرافت ،تصاویر ضباطی دلنشین لحظه ها و زاویه دید ویژه و واقع گرایانه اش به کفایت میگفتم؛ اما اینک زبان بسته به که گفتن و ناروا ….نیدن
با این ،همه با نقل این سخن از نویسنده پایههای هنرشناسی علمی که هنر عکاسی به یکی از اجزاء لاینفک فرهنگ ما تبدیل شده است ناگزیر به ذکر این نکته هستم که در وطن ما ،نیز یکی از کسانی که نهایت تلاش خود را کرده است تا هنر عکاسی به چنین جزء لاینفکی تبدیل شود مریم زندی است …
نمایشگاههای او بعد از پیروزی انقلاب در زمینه هایی چون گزارشی از انقلاب» (گروهی)، زن همگام انقلاب (انفرادی و کودک ،ایمان رهایی گروهی و مانند اینها گواهیست بر پابرجایی این عکاس و اعتقادش به این که تاریخ را میتوان به شکلی هنرمندانه در تصاویر ،گویا باز شناخت
و سرانجام سخنی نیز دربارۀ همین کتاب در این مجموعه من کم و کاستیهای فراوان دیده ام و نارساییها و نیز پشت کردنهایی به برخی از واقعیات اساسی به هر دلیل و عکاس هم خود به این نقائص آگاه است و معترف ،اما در زمانها و شرایط ،معین برداشتن یک قدم کوتاه امری بسیار جدی تر از ایستادن به امید برداشتن قدمی بسیار بلند است. تمایل به ،پرواز ،گهگاه یک ،رؤیاست و شاید پشت کردنی دیگرگونه به واقعیت پاورچین رفتن اعتبار این مجموعه شاید در همان نگاههای نا امیدی ناشناس کودکان ترکمنی باشد که گویی آینده را همچون خورشیدی در پس کوهکهای دور دست صحرا میبینند.
و شاید در این که نشان میدهد که چگونه اسبهای اصیل ترکمنی جای خود را به موتور سیکلتهای ساخت غرب و ژاپن و آمریکایی میدهند و خود با چشمان غمزدۀ آرام به کنج اصطبلهای مرگ رانده می.شوند آنکه زمانی اسب را عاشق ،بود ،اینک موتور را شیفته .است
و باز میبینی که آن کلاههای زیبای قره گل جا به شاپوهای بدهیبتی میسپرند که اجانب بر سر ما گذاشته.اند و می بینی که پیرزنان و پیرمردان ،ترکمن با مجموع یادهای اندوه بارشان در سکوتی وسیع چه سنگین و باوقار به تو نگاه میکنند
و میبینی که گمیشان هنوز نیز خط معماری دوران تسلط روسهای تزاری را بر این منطقه به نمایش میگذارد و آخرین یادگاریهای اوی» ها – یا چادرهای اصیل -ترکمنی را در کنار ساختمانهای آجری بی قواره توسری خورده
می بینی
و قالیچه های سرخ ترکمنی این مظاهر پایدار صحرا و صحرایی ،بودن این محصول تلاش دائمی زنان وفادار و کاری ترکمن را برگرده مردانی که خم به ابرو نیاورده به سنگ خارا نیز سرسختی می آموزند
می بینی که در مراسم یک عروسی کم و بیش سنتی ماشین را به جای شتر آذین میبندند؛ و شترها، هنوز در صحرای سوزان بی آب زنده اند؛ و آت ،اوغلان ها همچون پاسداران سرسخت و خستگی ناپذیر سنت تاختن
هنوز میتازند
زنان را در شهرها به دنبال کفش و کلاه میبینی و در اوبه ها پابرهنه و نیرومند نمدکوبان و قالیچه بافان «اوبه
همه جا، قدم به قدم لحظه به لحظه دوگانگی آشکاری میبینی لاجرم تضادی هست که تو با ورق زدن این کتاب دمادم با آن مواجه میشوی و باور میکنی که این تضاد اساس حرکت است و اساس بودن و زنده بودن
صحرا، در این کتاب ،کوچک گرچه به چشم ایستاده میآید اما چنان رودیست پهناور که آرام در بستر خونین تاریخی خویش به پیش میرود
و سخن آخر اینکه تنها تو نیستی که به طور یک جانبه به یاری این تصاویر به ترکمنها نگاه میکنی؛ این خود ترکمن ها هم هستند که از طریق این تصاویر به تو چشم دوخته اند.

نادر ابراهیمی
تیر ماه ۱۳۶۱

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *